تا سحر ای شمع بر بالین من
امشب از بهرخدا بیدار باش
سایه غم ناگهان بردل نشست
رحم کن امشب مرا غمخوار باش
کام امیدم بخون آغشته شد
تیرهای غم چنان بر دل نشست
کاندر این دریای مست زندگی
کشتی امید من بر گل نشست
آه ! ای یاران به فریادم رسید
ورنه امشب مرگ بفریادم رسد
ترسم آن شیرین تر از جانم ز راه
ورنه امشب مرگ بفریادم رسد
گریه و فریاد بس کن شمع من
بر دل ریشم ، نمک دیگر مپاش
قصّه ی بی تابی دل پیش من
بیش ازین دیگر مگو خاموش باش
جز توام ای مونس شبهای تار
در جهان دیگر مرا یاری نماند
زآن همه یاران بجز دیدار مرگ
با کسی ، امید دیداری نماند
همدم من ، مونس من ، شمع من
جز تواَم دراین جهان غمخوار کو؟
واندرین صحرای وحشت زای مرگ
وای بر من ، وای بر من ، یار کو ؟
اندر این زندان ، من امشب ، شمع من
دست خواهم شستن ازاین زندگی
تا که فردا همچو شیران بشکنند
ملتم زنجیرهای بندگی
13908 بازدید
3 بازدید امروز
30 بازدید دیروز
45 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian